همون غروب باروني

۴۷۴ بازديد

 صداي نا حنجار اب كه زير پام موقع دويدن ايجاد ميشد شده بود يه جزي از خاطره غم گينم

اشكام معلوم نبود بارون نميزاشت كسي اشكامو ببينه دمش گرم

سردم بود دستام يخ زده بود

فكر.فكر.فكر.فكر

سيگارو سيگارو سيگار...

داشتم ديوونه ميشدم نشستم كمي استراحت كردم خاستم سيگار بكشم اما خيس خيس شده بود

داشتم ديوونه ميشدم داشتم رواني ميشدم داغون ازون صدايي كه پشت سرم داد ميزد برگرد ترو خدا برگرد!!!منم توجهي نميكردم چون سزاي خيانت همينه اره خيانت ديدم عشقمو با يكي ديگه تو روز سرد باروني گريه هامو كسي نميديد چون انقد بارون دوستم داشت دوت نداشت كسي اشكامو ببينه

دمش گرم

 اما انقد دوييدم كه ديگه نفسم بالا نميومد هوا كمكم تاريك ميشدو من رواني تر  اون شب نرفتم خونه سيگاري نبودم كه سيگاريم شدم اما انقد الكول خوردم كه هيچي تاصبح نفهميد به همين ديوونه گريامو الكل خوريو سيگار يكسال طول كشيد بعد از يك سال سخت زنگ زدم بهش ميگه شما    گفتم فلاني يادته ؟؟؟گفت تو كجايي من ازدواج ميخام كنم  فردا شب شب عروسيمه

باهمين حرف 8 سال پير شدم و داغون شدم با هزار بدبختي امار عروسيشو گرفتم

رفتم تو عروسيش باچشم گريون رفتم تو داغون شكسته با قيافه مثل روانيا رفتم ديدمش تا چشمش افتاد  ب چشمام اشكاش لب ريز شد گفت چقد شكسته شدي گفتم ه تو كجايي كه من پير شدم تا تونستم گريه كردمو التماس كردم اما فايده نداشت همش ميگفت دير شده دير شده خودشم ميدونست چقد دوسش دارم اما ازون جا كه رفتم الان 25سالمه اما رنگ خوشي نديدم اونم ازش 6ساله خبر ندارم >>>>اقا حسين ممنون ك داستان منو  تو اين سايت قشنگت قرار دادي <<<<

 اگه كسي مطلبي داره به شماره 09371501419 اس بديت  ب زنگ ها پاسخ داده نميشه >>>>ممنون GOD BAY

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد