داستان واقعي عشق

۵۱۱ بازديد

من با دختراي زيادي بودم اما......خودت ميفهمي بخونش

 

 

زمستون بود ........

سردو سوز ناك........

حالم خوب نبود .................

نياز به يه كسي داشتم كه بشه دوست دارم .........

رفتم با يكي دوست شدم  كه خيلي بيش از حد با هاش صميمي شدم  

روز به روز باهاش بيشتر عاشق ميشدم تولداش يادم نميرفت هر سال براش تولد ميگرفتم

اره تركم كرد تنهام گذاشت اما هنوزم كه هنوزه دوسش دارم اما نميدونه بازم هر سال ميرم با خاطراتش صفا ميكنم برف بازياش لبخندش لب گرمش رو لباي سردم تو سرما .....اما خيانت شاخودم نداره ...............

اما ب  عشقش بازم با اين كه جوابمو نميده صبح ب صبح وايميستم تا رد بشه سلام كنم با اين كه بي جوابه  اما بازم دوايي روي زخماي كهنم .....شبا تاصبح ديوونه بازيو چشم تر عكس منو اون تو برف نرم  شده مرحم گريم تو عشق من .....باشه فلاني بهزادم ميشناسي ؟؟؟بهزاد مانتانا ....اره اونيم ك دوسش داشتي ك ب عشقت مانتانا ميكشه شبا با قوطي الكل اروم ميگيره .....ممنون از حسين فرحانيان داداش سايت خوبي داري .............